پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
Alexander Fleming
نوشته شده در شنبه 4 آبان 1392
بازدید : 798
نویسنده : محمدرضا نصیری

Alexander Fleming
His name was Fleming, and he was a poor Scottish farmer

One day, while trying to eke out a living for his family, he heard a cry for help coming from a nearby bog. He dropped his tools and ran to the bog

There, mired to his waist in black muck, was a terrified boy, screaming and struggling to free himself. Farmer Fleming saved the lad from what could have been a slow and terrifying death



The next day, a fancy carriage pulled up to the Scotsman's sparse surroundings. An elegantly dressed nobleman stepped out and introduced himself as the father of the boy Farmer Fleming had saved

"I want to repay you," said the nobleman. "You saved my son's life

"No, I can't accept payment for what I did," the Scottish farmer replied, waving off the offer. At that moment, the farmer's own son came to the door of the family hovel

"Is that your son?" the nobleman asked. "Yes," the farmer replied proudly

"I'll make you a deal. Let me take him and give him a good education

If the lad is anything like his father, he'll grow to a man you can be proud of

And that he did

In time, Farmer Fleming's son graduated from St. Mary's Hospital Medical School in London , and went on to become known throughout the world as the noted Sir Alexander Fleming, the discoverer of Penicillin

Years afterward, the nobleman's son was stricken with pneumonia

What saved him? Penicillin




الکساندر فلمینگ

کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت.

يك روز، در حالي كه به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقي در آن نزديكي صداي درخواست كمك را شنید، وسايلش را بر روي زمين انداخت و به سمت باتلاق دوید.

پسری وحشت زده که تا كمر در باتلاق فرو رفته بود، فرياد مي زد و تلاش مي كرد تا خودش را آزاد كند. فارمر فلمينگ او را از مرگي تدریجی و وحشتناك نجات می دهد.

روز بعد، كالسكه اي مجلل به منزل محقر فارمر فلمينگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسري معرفي کرد كه فارمر فلمينگ نجاتش داده بود.

اشراف زاده گفت: " مي خواهم جبران كنم ". "شما زندگي پسرم را نجات دادی".

کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمي توانم براي كاري كه انجام داده ام پولی بگيرم". پيشنهادش را نمی پذیرد. در همين لحظه پسر كشاورز وارد كلبه شد.

اشراف زاده پرسید: " پسر شماست؟"

كشاورز با افتخار جواب داد:"بله"

با هم معامله مي كنيم. اجازه بدهيد او را همراه خودم ببرم تا تحصيل كند. اگر شبيه پدرش باشد، به مردي تبديل خواهد شد كه تو به او افتخار خواهي كرد.

پسر فارمر فلمينگ از دانشكده پزشكي سنت ماري در لندن فارغ التحصيل شد.

همين طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الكساندر فلمينگ كاشف پنسيلين مشهور شد.

سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الريه مبتلا شد.

چه چيزي نجاتش داد؟ پنسيلين.

نویسنده : طه رضایی


:: موضوعات مرتبط: انگلیش , ,
:: برچسب‌ها: english , داستان انگلیسی , داستان , پند آموز , آموزنده ,



اردوی مهر ماه ، اردوگاه امام
نوشته شده در پنج شنبه 2 آبان 1392
بازدید : 516
نویسنده : محمدرضا نصیری

« سلام دوستان »

همونطور که قول داده بودیم ، تصاویر منتخب اردو رو به نمایش می زاریم

و پک کامل تصاویر و ویدئو ها رو تا چند روز بعد ،

که مونتاژ بشه روی دی وی دی به خدمت می رسونیم

 

برای دیدن مابقی تصاویر به ادامه مطلب برو


:: موضوعات مرتبط: بچه های کوله پشتی , ,
:: برچسب‌ها: اردوگاه , اردوگاه امام خمینی ( ره ) , اما خمینی , اردو , کوله پشتی , صددانه , نوجوانان فرهیخته , اردو دو روزه ,



فکر بکر 1 - ( مثال نقض)
نوشته شده در جمعه 3 آبان 1387
بازدید : 384
نویسنده : محمدرضا نصیری

سلام بر متفکران قرن بیست و یک 

موضوع شماره یک ....  

« مثال نقض یا  breach example»

 با یک مثال نقض - فقط با یک مثال نقض -  می شود درستی مطلبی را زیر سوال برد ولی با هزار ادعا نمی شود مطلبی را اثبات کرد . 

اگر ما هزار دلیل بر درستی مطلبی بیاوریم و یک کسی یک مثال نقض بیاورد مثل این است که تمام آنچه ما رشته کرده ایم یک دفعه پنبه کند  

برای مثال در حکایت زیر شاگرد امام صادق (ع) با چند مثال نقض ادعای دروغین یک ... را به خودش ثابت می کند 

 روزی بهلول از مجلس درس ابوحنیفه می گذشت که شنید او می گفت:امام صادق علیه السلام مطالبی می گوید که من آنها را نمی پسندم اول آنکه شیطان در آتش جهنم عذاب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده است و چگونه ممکن است با آتش عذاب شود.

دوم آنکه می گوید:در حالیکه خدا وجود دارد او را نمی توان دید.اما من می گویم:چگونه ممکن است چیزی که وجود دارد دیده نشود؟

سوم آنکه می گوید:فاعل اعمال خود انسانها هستند ولی من می گویم:اعمال بندگان از جانب خداست نه از ناحیه بندگان.

بهلول تا این سخنان را شنید سنگی برداشت و به سوی ابوحنیفه پرتاب کرد و فرار کرد. ابوحنیفه وشاگردانش دنبال بهلول رفتند واو را گرفته نزد خلیفه بردند.

بهلول پرسید:من چه ظلمی به تو کرده ام؟ابوحنیفه گفت:سنگی که پرت کرده ای سرم را آزرده است بهلول پرسید آیا می توانی آن درد را به من نشان دهی؟جواب داد مگر درد را می توان نشان داد؟

بهلول گفت:اگر واقعا دردی در سر تو وجود دارد چرا از نشان دادن آن عاجزی؟مگر خودت نمی گفتی هر چیزی که وجود دارد قابل دیدن است؟

در ثانی مگر تو از خاک آفریده نشدی و عقیده نداری که هیچ چیزی به هم جنس خودش عذاب نمی شود آن سنگ هم از خاک بود پس بنا بر عقیده ات من ترا نیازرده ام.

از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمی گفتی هر عملی از بندگان صادر شود در حقیقت فاعل آن خداوند است و بنده هیچ تقصیری ندارد پس این سنگ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده ومن تقصیری ندارم.
ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک سنگ سه اشتباه او را فاش کرده و او را نزد هارون الرشید مفتضح نموده است.

پند تاریخ.جلد اول.صفحه 12

نویسنده : طه رضایی 


:: موضوعات مرتبط: فکر بکر , ,
:: برچسب‌ها: تفکر , مثال نقص , امام صادق , بهلول , بند تاریخ ,



تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد